تو ما را آفریده و به ما جان داده و از روح خود در ما دمیدهای، آنگونه که همیشه در اعماق وجودمان تو را حس کنیم و دانسته و ندانسته، دلهایمان همیشه به سمت تو بگردد. با اینهمه، ما را رها نکردهای و هر روز صدایمان میکنی تا به سمت تو بیاییم. سالی یکبار ما را به میهمانی ویژهات فرامیخوانی؛ میهمانیای که یک ماه طول میکشد و همه را بیهیچ قید و شرطی به آن دعوت میکنی.
میدانم که تو ما را دوست داشتهای و دوست داری. مگر جز با دوست داشتن میشود به ما جان ببخشی!؟ مگر میشود تصور کرد مخلوقی را دوست نداشته باشی و از روح خود در او بدمی!؟ مگر میشود انسان را دوست نداشته باشی و زمینهی دستیابی به جایگاه جانشینی خود در زمین را برایش فراهم سازی!؟
معلوم است که با این اوصاف، تو این آفریدههایت را به حال خود وانمیگذاری تا در تنهایی خود بپوسند و در بیراهههای گوناگون تباه شوند. تو به فکر تنهاییهای ما هم بودهای و همیشه آمادهی شنیدن دردِدلهایمان هستی. گفتهای هر وقت صدایت کنیم نزدیکی و پاسخمان میگویی.
مهربانیات نمیگذارد به این بسنده کنی و فرصتهای بیشتری برایمان فراهم نکنی. شبها را آفریدی تا هر یک فرصتی برای راز و نیاز با تو بیابیم. شبهای ماه میهمانیات را رنگ و بویی ویژه دادی تا سحرهایش ما را از روزمرگیها دور کند و حلقهای برای وصل شدن در دسترسمان بگذارد و باز شب قدری در میان این شبها قرار دادی بهتر از هزار ماه، تا کسانی که از آن همه شب جا ماندهاند کمی خود را دریابند و جلو بیایند و برای یک شب هم که شده از ته دل تو را صدا کنند و با تو رازِ دل بگویند.
این شب دارد میرسد و من اگرچه میهمان خوبی نبودهام، میخواهم در این شب و در میان این همه میهمان به سمت تو بیایم. میخواهم در این شب تا میتوانم تو را به هر نامی از تو که بلدم صدا بزنم، شاید جلوهگری تو را با یکی از نامهایت ببینم، شاید مهربانی تو، زیبایی تو، گذشت و چشمپوشی تو، حضور تو... چون نسیمی بر من بگذرد.
در این شب در هر گوشهای از این زمین پهناور گروهی تو را میخوانند، شاید هر گروه و دستهای، هر کسی خود را با بعضی از نامهایت، با بعضی از جلوههایت نزدیکتر حس کند... من هم میخواهم در میان این همه آدم تو را صدا بزنم و با تو سخن بگویم. میخواهم خودم را به خوبیهای تو گره بزنم، به بخشش و بزرگی تو، به مهربانی و نیکوکاری تو، به وفا و خوشقولی تو، به رفاقت و صداقت تو، به خودِ تو... گره بزنم تا شاید از عطر این همه خوبی و زیبایی بر تن و جان من هم کمی بوی خوش بنشیند و کمی رنگ تو بگیرم. میشود در این شب تو هم یک بار مرا صدا بزنی و به سمت خود بخوانی؟
نظر شما